۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

the burden

بعضی افسوس ها در طول عمر،آدم را رها نمیکنند، میبینی که چند ماهی یا سالی خبری ازشان نیست، اما یک مرتبه در جایی کاملا بی ربط به موضوع، سر و کله شان پیدا میشود. از دوراهی های بزرگ زندگی حرف نمیزنم.اصلا. حساب آنها کاملا جدا.
این امور کاملا جزیی هستند در زندگی یک نفر، مثل یکی از چندین سیاهی لشگردرون یک فیلم، میایند و میروند. اتفاقات ساده ای اطراف ما میافتد که نه ما فاعل آنیم و نه مفعول. یک شاهد ساده در میان هزاران شاهد دیگر.
یکی از این حسرت های همیشگی که همراه من هست و گاه گاهی میاید تا چیزهایی را به من گوشتزد کند مربوط است به روزی در حدود 15 سال پیش:

روز-داخلی-کلاس درس

ناظم یکی از دانش آموزان را صدا میکند.  دانش آموز -قدی کوتاه با سری که با نمره 4 کوتاه شده- با ترس سعی میکند که از انتهای نیمکت خارج شود. ناظم به کار دانش آموز سرعت میدهد، یقه اش را میگیرد و به وسط کلاس پرتش میکند. دانش آموز به انجام کاری متهم است که انکار میکند. از ناظم اصرار و از دانش آموز انکار. لگد اول ، سیلی، لگد بعدی. دانش آموز بیچاره از یک گوشه کلاس به گوشه دیگر کلاس پرت میشود. ناظم دست بردار نیست. صدای خس خس سینه دانش آموز شنیده میشود. گریه هم میکند. نفس نفس، خس خس. تنبیه ادامه دارد. از کلاس صدایی شنیده نمیشود، همه در ساکت ترین حالت وجودی خود هستند.ناظر و شاهد. 
بیرون کلاس هوا بسیار مطبوع است، نسیم خنکی هم از لابلای درختان حیات مدرسه عبور میکند، شاخه های درختان در رقصند. از دو پنجره باز کلاس، حیات خالی مدرسه کاملا پیداست.
ناسزا گویی و کتک کاری هنوز در انجام است، دانش آموز دیگری سکوت را میشکند، بر میخیزد و از ناظم میخواهد که تمامش کند. 


 در خیالم در تمام این سالها، پس از آن روزکذا ،آن دانش آموز دیگر را بازی کرده ام. با سناریو هایی مختلف، لحن ها و اکت های متفاوت. اما حسرت ابدی من است که چرا آن روز نه تنها من که هیچ کس دیگری آن دانش آموز دیگر نشد که بر خیزد و به آن نوع تربیت شکنجه مآب اعتراض کند. من مانده ام و تخیل آن روز و بار سنگین شهادت و نظارت.

۱ نظر:

  1. باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد.به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو نوشت. آنا گاوالدا je l'aimais

    پاسخحذف