۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

در چنین مستی مراعات ادب /خود نباشد ور بود باشد عجب


آخرین جام کار خودش را کرد، تلخیش از کام شروع شد، سوخت و پایین رفت. پایین که رسید، چنگ زد در نهانخانه دل، آنجا که گورستان آرزوهاست. باد خنک و نسیم شبانگاهی، شاید مرهمی باشد مینشینم روی این صندلی رو به سیاهی آسمان. حالا که تا این جا آمده ام،  بگذار تا قصه را دوباره مرور کنم، حالا که آسمان دل تاریک شد و پهلو به شب زد، حالا که زیباترین نغمه جهان سکوت است و من، کویر.....پس ببار ای بارون ببار....



۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

درد ها و آدم ها


آدم ها ساخته شده اند که به گا بروند. گا نام دره ایست یا شاید شنزاری شور حوالی نا کجا آباد. بله آدم ها ساخته شده اند که به گا بروند، وقتی که فکر میکنند در یک قدمی گلستان هستند، درست یک قدم، نه کم و نه بیش. همان یک قدم، به زمین میکوبدت. خالی میشود زیر پایت، پرت میشوی در عمق دره یاس و نا امیدی و بد بختی. یکهو میبینی زندگیت دارد پهلو میزند به قصه ها و داستان ها. تو شده ای شخصیت داستانی که تا دیروز از خواندش لذت میبردی. یادم میاید سالهای پیش داستانی نوشتم که  شخصیت اول داستان را بسیار دوست می داشتم. تمام هست و نیستش را گرفتم و فقط یک امید را برایش باقی گذاشتم. آه و ناله کرد. گریه پشت گریه. تا بخواهید در دهانش عجز و لابه و التماس گذاشتم. آنقدر کشش دادم که فرسوده شد ، خرد شد ، له شد ودر انتها آن امید را هم ستاندم.
کار که تمام شد رفتم دوش آب گرمم را گرفتم و در حالی که  از پشت پنجره نظاره گر باران بودم شیر کاکائوی داغم را نوشیدم.