۱۳۹۳ تیر ۲۴, سه‌شنبه

آشنایی

عموما آشنایی با یک نویسنده یا یک شاعر یا یک شعر  ، کتاب، موسیقی ، فیلم و .... هر چیزی که در این دنیا سرش به تنش بیارزد با جزییات شروع می شود. مثل یک کلمه یک جمله یک اشاره یک لبخند و حتی یک زهر خند. منظور از اشنایی بیشتر پیدا کردن است. گاهی شده که می شناسیم اما پیدایش نمی کنیم و نکرده ایم.

آزار شبیه به کلام

باید شسته میشدی در اندیشه ام
پاک و بی آلایش
هم چنان که بودی ، چنان که هستی
اما این غبار لا یزال از کجا می اید نو به نو
که می پوشاندم زیر هزاران حرف های نا گفته
و آن آزار شبیه به کلام 
 که برای همیشه ماند در گوشم:
دوست نمی دارمت.

شبیه من

او همه چیز را آرام می خواهد، همه چیز را در صلح کامل. همه چیز باید بوی عطر یاس بدهد یا هر گل دیگری. همه چیز باید آمیخته باشد به هنر به زیبایی، به رنگ به طراوت به بوی خاک باران خورده، به نوازش آرام آرام ،به گرمایی که گهگاهی داغ میکند قلب را، به یک موسیقی یا حتی به صدای یک شر شر آب. او همه این چیز ها را با هم میخواهد، اصلا شاید همه این چیز ها را میبیند شب و روز وشاید جز این ها اصلا چیزی نبیند. گاهی او نقش بازی میکند نقش هایی که دوست ندارد نقش هایی که اصلا مال او نیستند و او برایش زندگی نمی کند.  
و من ...  
 و من گاهی ... بله گاهی شبیه او میشوم. و فقط گاهی...

۱۳۹۳ تیر ۲۳, دوشنبه

شبی از شب ها

" اینکه ساعت 1 بامداد روی تخت دو نفره نیمه راحت اتاقی که ماهیانه 250 یورو برایش پول میدهی لم داده باشی و  صدای دختر همخانه ایت - که از شانس بد اتاقش درست دیوار به دیوار اتاق توست و در این لحظه احتمالا در آغوش دوست پسرش که اهل اکوادور است خوابیده - هر از چند گاهی شنیده میشود که همراه با عشوه و تمنا، نجوا کنان میگوید "می آمور". ناگزیر تو را هم به یاد عشق میاندازد و به یاد زندگی و همه زیباییهای پنهان و آشکار آن "

خانه ما واقع در خیابان لس کورتس شماره 50 طبقه پنجم دقیقا روبروی ورزشگاه معروف نیو کمپ است که حتی از اتاق نشیمن خانه هم اسکور بورد ورزشگاه قابل خواندن است .خاطرم هست که نتیجه یکی از بازی های حساس بارسلونا  را هم از توی همین  حال خانه مان دیدم. علاوه بر ورزشگاه تپه تیبی دابو هم از پنجره اتاق نشیمن قابل دیدن است، شب ها که نور های طلایی کلیسا روشن میشود و مجسمه مسیح بیشتر به چشم میاید قدر و ارزش این نما بیشترمیشود.به جرآت میتوانم بگویم که در همه حال  و همه وقت یکی از زیباترین منظره هاییست که میشود از پنجره یک خانه دید. گاهی اوقات چایی یاناهار و شام را رویروی این پنجره روی میز ناهار خوری  چوبی مسنی میخورم که قابلیت بزرگتر شدن هم دارد و ندرتا وقت مهمانی از این قابلیتش استفاده میشود. اگر بخواهم این حالم را به زبانی که دوست دارم توصیف کنم خواهم گفت : مزه مزه میکنم خوشبختی را. جرعه جرعه مینوشم. گاهی اوقات هم غرقه میشوم در دریای خیال و میروم به فرسنگ ها دور.

روز اولی که آمدم خانه را ببینم اصلا به نمای پنجره آن دقت نکردم ، اتاق را دیدم و پسندیدم.به همین سرعت. کلا این یک خصوصیت خوب یا بد را همیشه با خودم دارم. به هر حال اتاق به اندازه کافی بزرگ و جادار بود.خوب دیگر جای تلف کردن وقت نبود. البته الان شکل ظاهری اتاق را باب میل خودم تغییر داده ام.  اتاق شلوغ و در هم و برهمی که روی یکی از تخت ها انواع و اقسام وسایل نقاشی و نگار گری .کتاب و کاغذ و قلم و ... چیز هایی از این قبیل قرار دارند ومن دلم بهشان خوش است.
یک میز و صندلی چوبی هم کنار تختم هستند که هم میز مطالعه میشود هم میز غذا خوری، دیشب یک مرتبه ای متوجه شدم که من در اتاق تنها نیستم. یک سوسک قهوهای روشن هم در این میز خانه دارد. گهگداری شب ها بیرون میاید و از این سوراخ به آن سوراخی میکند. بسیار فرز و چابک از دستم فرار میکند. هنوز دودلم که باید چه تصمیمی برایش بگیرم.

از اتاق که بگذریم ، این خانه از آن دست خانه هاییست که حال آدم را خوب میکند. آدم هایش هم همینطوریند. خوشحال و شاداب. عموما صدای موزیک ملایمی هم در خانه شنیده میشود.

چهار خانه


زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می‌شمارم روز و شب