۱۳۹۶ بهمن ۸, یکشنبه

پاورقی


صدای چکشی پله ها زیر پای پسرک که با اشتیاق یکی پس از دیگری آن ها را در مینوردید سکوت پاییزی آن حوالی را میشکست. پله های سرد اهنی به یک پا گرد منتهی به در صورتی رنگی ختم میشد. از روی پله ششم هفتم میشد از پنجره داخل اشپزخانه را دید. اشپزخانه عموما خالی بود. شلختگی کمی در اشپزخانه روی کاناپه ها دیده میشد. چشم های پسرک در جستجوی دختر جوانی بود که گاها نه در اتاقش که در اشپزخانه منتظر رسیدن پسرک بود. ضرب انگشتان پسرک به پنجره نوید ماجراجویی نویی را میداد و در باز میشد

تجربه

چه خوبند ادم هایی که با خود خلوت عارفانه عاقلانه دارند