۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

در چنین مستی مراعات ادب /خود نباشد ور بود باشد عجب


آخرین جام کار خودش را کرد، تلخیش از کام شروع شد، سوخت و پایین رفت. پایین که رسید، چنگ زد در نهانخانه دل، آنجا که گورستان آرزوهاست. باد خنک و نسیم شبانگاهی، شاید مرهمی باشد مینشینم روی این صندلی رو به سیاهی آسمان. حالا که تا این جا آمده ام،  بگذار تا قصه را دوباره مرور کنم، حالا که آسمان دل تاریک شد و پهلو به شب زد، حالا که زیباترین نغمه جهان سکوت است و من، کویر.....پس ببار ای بارون ببار....



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر