۱۳۹۳ بهمن ۵, یکشنبه

besser ein Ende mit Schrecken als ein Schrecken ohne Ende


او هم مثل من چهار ستاره بر شانه هایش بود، فوق لیسانس حقوق بود و هم نام من. با هم خیلی جور شدیم. تنها فرق اساسی که با من داشت وضعیت تاهل و تعهدش بود که با من کوک نبود. قدری هم اهل شرعیات بود، خب اصولا کسی که حداقل 7 سال از عمرش را با صرف و نحو عربی و اصول و قواعد دینی سپری کرده باشد خواه نا خواه به آن سمت هم خم میشود، اگر زمینه قبلی هم داشته باشد که دیگر هیچ.
یکی از روز ها که نشسته بودیم و از آرزو هامان میگفتیم، داشتم برایش توضیح میدادم که خیلی دوست دارم به سه زبان آلمانی، فرانسه و انگلیسی تکلم کنم، توی پرانتز باید بگویم که این آرزوی من را فقط دلبرکان غمگین خیابان منتهی به نیو کمپ نمیدانند،  همین طور که داشتم حول موضوع  زبان ها ،اسب فصاحت در میدان بلاغت میراندم ، نگاهش را از زمین برداشت و به من خیره شد، گفت که ما قدیما یک دوست دختری داشتیم (البته ایشان گفتن جولی، اصولا ایشان از لفظ جولی برای دوست دختر استفاده میکردند) که به زبان فرانسه صحبت میکرده و ال بوده و بل بوده. از کراماتش گفت و گفت طوری که دل ما را هم آب کرد. بعد با حسرت گفت که اما  نشد که بشود.

آن روز با خودم فکر کردم که چطور ممکن است آدمی که متاهل شده ،فیلش به دنبال ویزای هندستون باشد و گاهی اوقات یاد داستانهای عشقی و شکست هایش بیافتد و افسوسش را بخورد که فلانی بهتر بود یا بدتر. آن روز برایم عجیب بود قدری. احساسی شبیه به خیانت . اما امروز که واقعیت نگر تر شدم و خودم را بهتر میشناسم، میبینم که شدنیست و منافاتی هم با وضع موجود ندارد. زندگی همیشه آن طوری که می خواهیم پیش نمیرود. مثلا خود من دوست داشتم ودارم که همسری داشته باشم که به هنر آراسته باشد به یک زبان خارجی مسلط باشد، سازی بزند و صدای خوشی هم داشته باشد که هم پای هم تصنیف و شعر بخوانیم. اگر کتابخوان هم باشد که نور علی نور است. اما چه کنم که جفت شدن همه اینها با زمان و مکان ومن، شبیه معجزات و کرامات خداوندیست. خب اما بشر است دیگر. از قدیم هم گفته اند که آرزو بر جوانان عیب نیست. 

۱ نظر:

  1. دلبرکان غمگین خیابان منتهی به نیو کمپ (-; (-;
    بعدشم دوست، همیشه دوسته،ربطی به قبل و بعد هندوستان نداره D-:
    به امید نور علی آرزوهااااااااااااااااا D-: (-;

    پاسخحذف