۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

when i was a child


الان را نباید نگاه کرد که ظاهرا بیکار است و بازنشسته، تا همین چند سال پیش پدرهمیشه دو شغل را همزمان و با کیفیت جلو میبرد. الان که به روزهای گذشته نگاه میکنم به آن همه انرژی و سخت کوشی غبطه میخورم.
 شغل دوم پدر هیچ گاه ثابت نبود، هر چند سال یکبار تغییر میکرد. از کار کردن با ماشین های سنگین گرفته تا تاکسی و ... . در دوران کودکی من، پدر یک مغازه ساعت سازی داشت، صبح ها تا بعد از ظهر اداره بود، می آمد خانه ناهار میخورد و کمی استراحت و خواب، دوباره شال و کلاه میکرد به سمت مغازه تا دم دمای غروب، به خانه هم که می آمد بعد از استراحت مشغول تعمیرات ساعت و تلفن های مردم میشد.
نکته جالب برای من، خواب ظهرگاهی پدر بود که به غایت کوتاه بود.شاید در نهایت 15 دقیقه. سریع میخوابید و بیدار میشد.همیشه این سوال را هم از مادر میپرسید: خوابم برد؟ مادر هم در جواب میگفت: آره.صدای خرناست بلند شده بود. همین کافی بود که پدرراضی،  با انرژی  کامل به شغل دوم بپردازد.
بعد ها که موبایل و تعمیرات موبایل تازه داشت رونق میگرفت. شغل دوم پدر هم تغییر کرد.این بار من و برادرم هم در تعمییرات  کمک میکردیم. بعد از چند سال، تعمیرات موبایل در خانه ما ،فقط توسط مادر انجام میشد. گوشی ها را باز میکرد و ال سی دی یا پد یا ...را عوض میکرد یا با فرچه و اسپری قسمت سولفاته شده را تمیز میکرد.هنوز تصویرش جلوی چشمانم هست.با ظرافت و وسواس خاصی این کار را انجام میداد. در ضمن مادر وظیفه دیگری هم داشت،  حسابرسی مالی مغازه هم  با مادر بود. هر شب ،ورودی خروجی ها را در دفتر ثبت میکرد. 
یادم هست که چندین مرتبه در کودکی از پدر پرسیدم چرا اینقدر کار میکنی؟خسته نمیشی؟
گفت که مرد باید کار کنه، باید درآمد داشته باشیم تا در آینده شما نیاز مالی نداشته باشید. 
و آینده نگری پدر تعبیر شد. 
و ای کاش ذره ای از سخت کوشی پدر و مادر در من هم میبود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر