۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

درد دل


 همانطور که نسیم از لابه لای بید مجنون میگذرد، بی آنکه دلهره ای پدید آورد و یا همچون موجواره ای که از لغزش ماهی سرخرنگ درون حوض، پیدا میشود و ناگهان محو میشود در دور دست. تو را احساس میکنم.
در درون منی و نیستی، با همه ی زیبایی های عالم مثل لبخند کودکی که خیره میشود به چشمانت. اصلا گوش کن، گوش کن. صدای سازی روح افزا را که میخواند در همین نزدیکی. این خانه ای که ساخته ام برایت را به هزار هزار دنیای تو در تو هم نخواهم داد. خشت خشتش را خودم با همین دست هایم بنا کردم با قطره قطره اشک صیقل دادم و نام تو را بر بالای زیبا ترین سنگش حک کردم.
ای مهربانی، ای عشق، ای جادوی جاودانه. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر