۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی


صبحی که با ساقی و شراب لعل فام شروع شود، به این راحتی ها تمام نمیشود. چند روزیست که شاخ غول میشکنم پنج و نیم صبح از خواب بلند میشوم. هوا هنوز تاریک است، من خیلی خوشحالم، جستی میزنم و میپرم در آغوش روزی که هنوز آغاز نشده. زیر لب زمزمه میکنم: صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن/دور فلک درنگ ندارد شتاب کن/خورشید می زمشرق ساغر طلوع کرد/ گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن. دو سه باری برای خودم با طنین مختلف، بالا و پایین می خوانمش. 
صدای موزیکی در گوشم طنین انداز است، نمیدانم چیست. میروم صبحانه ای آماده کنم، صدای موزیک هنوز هست کمی پر رنگ تر میشود. گوش میدهم. گوش میدهم. ترانه کردیست. بولا من یاخی، تو گلی نیو باخی. جست میزنم پای لپتاپ تا ببینم میشود پیدایش کرد یا نه. بعد از کلی تلاش دست از پا دراز تر تکستی میزنم به فرزاد، بالاخره دوست نزدیک آدم کرد باشد باید به درد یه همچین روزی بخورد. میگویم که اسم این آهنگ یا خواننده اش یا هر اطلاعی که مرا به آهنگ برساند. تاکید میکنم که خمارم، دست بجنبان. کمی انتظار، پیام میدهد که فلان جا برو. از آن طریق بگرد. دوباره گشت و گذار و بالاخره یافت همی شد. 
چند باره چند باره آهنگ پخش می شود. من سیر نمیشوم. در اتاق سه در چهار نشسته ام. اما دیگر اینجا نیستم. پرواز میکنم. محله به محله، شهر به شهر، کشور به کشور. میهمان تنبور نوازی کرد ها میشوم، سری به دو تار نوازی خراسان میزنم. کیهان جان کلهر هم آن طرف تر نشسته، آرشه میکشد و من مبهوت. سفید پوششانی هم هستند دورتر می چرخند و می گردند، خاک بلند میشود، سماع کنان بی این طرف میایند. صدای شجریان می آید. نا خود آگاه دستم میرود سمت سه تار، نشسته ام میانشان، زخمه میزنم. چیزی میکشاند مرا. این من نیستم که ناخن میکشم، صداطرب انگیزتراز آن است که که من خالقش باشم. چرخ زنان، زنان و مردان. رنگ در رنگ، نور بر نور. زیبایی پشت زیبایی. تو می آیی در نظرم. راه باز میکنند، می نشینی کنارم. هنوز سه تار میزنم، با من همنوا میشوی: بولا من یاخی، تو گلی نیو باخی،  گلی نيو باخی تو گلی نيو باخی گلی نيو باخم هه تویه بو له من یاخی. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر