۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

maestro!


از نوع نویسندگی مارکز(گابریل گارسیا را میگویم!) و شیوه روایت داستانهایش کیفور میشوم. البته بیشتر کتابهایی که از مارکز خوانده ام به گونه ای بخشی از زندگی وی بوده اند از کودکیش تا روزنامه نگاریش و حتی بعد تر ها. یا آن داستان زیبایی که از   دیدارش با همینگوی (منظور ارنست است!) در یکی از کتابهایش روایت میکند(احتمالا کتاب: زنده ام تا روایت کنم)  که سرشار از هیجان است برای من، آنجا که همینگوی را در آن طرف خیابان میبیند، نمیداند چه کند و همینگوی دور میشود و دورتر. مارکز فریاد میزند مائسترو! مائسترو!(maestro)
و همینگوی هم که حدس میزند در آن لحظه باید خیلی بد شانس باشد که اگر برگردد و جواب طرف را بدهد ،کنف شود به خاطر اینکه شخص معروف دیگری در آن ساعت روز و درآن خیابان مورد خطاب بوده. برمیگردد دستی تکان میدهد و جواب میدهد ادیوس می آمیگو!
خوبی این نوع کتاب های مارکز این است که در دل کتاب ،کتاب های دیگری را معرفی میکند که خودش خوانده و لذت برده. مثلا کتاب مون بزرگ را وقتی در کتاب مارکز نامش برده شد رفتم و خریدم و خواندم! یا کتابهای دیگری که یادداشت کردم که بخوانم یا خوانده ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر