۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

خاطره کودکی

چشم که باز کردم، پدر ایستاده بود در درگاه. کنارم نوزادی آرمیده بود. پرسشگرانه نگاهی به پدر کردم
 !گفت: "بوسش کن، داداشته". ومن بوسیدمش با جان.دوباره به خواب رفتم

۱ نظر: