-ارام و عمیق نگاهش میکنم میگویم که میدونی تو آرزوی 29 سالمی؟ میدونی که امروز بیشتر از دیروز و فردا بیشتر از امروز دوستت دارم؟
قند تو دلش اب میشود و دستم را میگیرد توی دستش....نگاهم میکنم میگوید: آقا ما دوستت داریم.
-حس جالبیست که ادم یک نفر را داشته باشد بی هیچ ترتیبی و ادابی برایش حرف بزند از هر دری سخنی....یا اینکه بنشینی کنارش در حالی که چای گرمت را مینوشی، برایش از بیات اصفهان و همایون حرف بزنی....چنان مستمع باشد که تو برسر ذوق بیایی...اخرش هم اواز بخوانی و چایی را تمام کنی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر