‏نمایش پست‌ها با برچسب قوانین خوش به حالی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب قوانین خوش به حالی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ تیر ۲۷, شنبه

چگونه خواب خود را کم کنیم؟ (گزارش اول)

من اصلا حرفی  نمیزنم فقط کلاهتان را قاضی کنید، ببینید که اگر هر روز صبح که چه عرض کنم ظهر ساعت 11 تا 12 از خواب بلند  شوید و در همان حال دو حس بد دارید که یکی از آنها عدم رضایت ازمیزان و کیفیت خواب باشد و دیگری طعم شکست اینکه یک روز دیگر هم نتوانستید زود از خواب بلند شوید و میزان کمی خواب رسیده به روزی 10 الی 11 ساعت و کیفیت آن هم شده شبیه غذای سلف دانشگاه. چگونه می توان حال و احوال خوب باشد و موفق شد.
10 روز پیش که برادر تماس گرفت، فهمیده بود که چیزی سر جایش نیست، یا به قول خودش سامتینگ ایز رانگ ویت آس. نشستیم سنگ ها را واکندیم، شد تصمیم کبری. گفتم باید تغییر کرد. همان شب یو تیوپ را شخم زدم و یک سخنرانی نسبتا کاربردی پیدا کردم. نکته جالب آن بود که آقای جوانی که سخنران بود هم، سابقه ای مثل من داشت در پر خوابی. از مکانیزم بدن برای خوابیدن تا تاثیر غذا و چای و قهوه تا الگوی زندگی پیامبر اسلام و... همه چیز صحبت کرد.آنچه که دستگیرم شده و در حال پیاده سازی هستم به شرح زیر می باشد (باشد که به کار بیاید)
1-
کیفیت خواب را بالا ببرید، برای این کار باید از قهوه و چای مخصوصا از ظهر به بعد خود داری کرد، ورزش منظم در طول هفته هم بسیار کمک میکند. (ذهن خسته، بدن خسته)
2-
ساعت خوابیدن و بیدار باش را باید منظم کرد حداقل 6 روز از هفته. و به طور کلی ایجاد روتین روزانه.
3-
خواب نیم ساعته ظهر توصیه میشود.(قیلوله یا beauty sleep) این خواب کوتاه باعث میشود که بازده مغز و بدن هم چنان برای بعد از ظهرحفظ شود. کسی که 7 صبح تا 1 ظهر مشغول بوده، حتما ظهر به مردگان شبیه تر است، پس این خواب راهبردی و عملیاتی خواهد بود( برگرفته از سند چهارم توسعه :) )
4-
قبل از خواب از مواردی که باعث افزایش هشیاری میشود مثل لب تاپ و گوشی و بازی و... خود داری شود.
5-
در نهایت هر هفته یک ربع یا نیم ساعت از خواب کم کنید تا میزان آپتیموم برای شما حاصل شود. (خواب با کیفیت بهتر از خواب زیاد است)

بعد از 10 روز سعی و خطا و تمرین، بالاخره دیشب یک خواب خوب و عمیق داشتم، خیلی وقت بود که طعم خواب عمیق فراموشم شده بود. فعلا که مشغولم، ادامه نتایج حاصله در هفته های آتی در گزارش های بعدی.


۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

کودکانه


همیشه در جمع های خانوادگی، من قاطی حرف آدم بزرگ ها نیستم. اصلا دوست ندارم که باشم. هر کسی همزبان خودش را می خواهد. میروم بچه ای پیدا میکنم و سر رفاقتی می اندازم. این کار تنها کاریست در عالم که من بسیار در آن متبحرم. راندمانم صدر در صد است.هر بچه ای قلقی دارد . بچه ها کمتر با نا آشناها هم صحبت میشوند مخصوصا اگر آن نا آشنا  بزرگتر هم یاشد.
باید خودت را پرت کنی وسط دنیایشان. باید ثابت کنی که دنیای آنها برایت دنیای واقعیست، اسباب بازی ها و کارتون ها و همه و همه چیزهای کودکانه، بزرگترین مسایل عالم است. در این صورت است که دیگر رفیق میشوند با تو. بارها با بچه ها خاله بازی کردم و جالب اینکه همیشه نقش بچه را به من دادند. دنیای کودکان بسیار دوست داشتنیست.
 لذتی بالاتر از این سراغ دارید که کودکی در آغوش شما باشد و با هم کارتون ببینید؟  یا اینکه بچه ای را که شما سال گذشته برای اولین بار و تنها بار دیده ای، باز هم تو را در خاطر دارد و خاطره با تو را دوباره شیرین تعریف میکند.یا چه شیرین است که در جمعی نشسته ای و مجبوری بنشینی، اما یکی از همین بچه ها می آید ودستت را میگیرد و به اتاقش میبرد تا از دست این دنیای جدی احمقانه نجات پیدا کنی و به دنیای شوخی کودکانه بروی. دیگر باورشان شده که من متعلق به دنیای آنها هستم نه دنیای آدم بزرگ ها.
 دلم برای آغوش گرم تک تک این بچه ها تنگ شده و میشود. دلم تنگ شده برای این که این بچه ها مرا به اسم کوچک صدا بزنند -بی اعتنا به تذکر بزرگترهاشان که میگویند بگو عمو یا دایی یا ... . و من همان آرش خالی را بسیار دوست تر میدارم. دلم تنگ شده برای اینکه شما را بخندانم و شاهد خندیدنتان باشم. 

۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

پدر بزرگ

همیشه دوست دارم که پای صحبت های پدر بزرگ بنشینم، او تعریف کند از روزگار قدیم. از کودکیش تا جوانیش.
و من مدام با حرص و ولع بپرسم که انجا چه شد، یا فلانی کیست یا از پدرش بپرسم و حتی از پدربژرگش.
یک روز پرسیدم که از پدر بزرگت چیزی به خاطر داری؟ 
-مکثی کرد و گفت نه وبعد فقط یک صحنه را برایم تصویر کرد که دست در دست پدربزرگش بوده در بچگی و پدربزرگش ریش های حنایی داشته و اینکه پدر بزرگش ، بین بچه ها پدرش را بیشتر دوست میداشته تا انجا که آن مهاجرت اجباری پیش میاید با پدرش همراه میشود. روزی اگر نوه ام از من بپرسد که از پدربزرگت چیزی  به خاطر داری لبخند میزنم و خوشحال که من خاطره بسیار دارم تعریف کنم.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

یک حقیقت علمی هست در مورد مرگ طبیعی ادم ها که به زبان ساده میشه اینجوری بیانش کرد: سلول های بدن ما مثل یک دستگاه زیراکس هر روز در حال کپی کردن خودشونن و بعد از یه مدتی میمیرن و کپی موجود باید از خودش کپی بگیره و همین زنجیره ادامه داره . مثل همون دستگاه زیراکس هر نوبه کیفیت بدتر میشه تا جایی که دیگه هیچ چیز قابل خوندن نیست. و تمام.

بر خلاف قسمت فیزیکی آدم ها قسمت غیر فیزیکی (روح؟!) آدم ها که مربوط است به دانش ها، هنر ها ، اخلاق و این جور امور مسیر بر عکسی رو طی میکنه (اصولن باید اینجوری باشه). شما یک کپی خیلی بد هستید از خیلی از چیزها اما وقت میگذارید و هر کپی بد رو شفاف میکنید رنگ میکنید با مداد خط های نا معلوم رو مشخص میکنید و این کار ادامه پیدا میکنه تا در نهایت اثر زیبایی رو خلق بکنید. این کار برای آدم های مختلف زمان های متفاوتی رو میبره. مهم اینه که آدم تو این مسیر باشه. و زمان هم براش مهم نباشه. تو این مسیر که افتادی روزی به نتیجه خواهی رسید مسلمن.

این ها توضیحاتیست که من در یک روز بهاری برای خودم دادم تا کمی آروم بشم.  

۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

به سان ماه

گفت یک لیوان آب به من بده.
نزدیکترین لیوان رو برداشتم و از تنگ بلوری براش آب ریختم.
گفت این لیوان که دهنیه!
گفتم من باش آب خوردم.
لبخند زد و یه نفس آب رو خورد.

۱۳۹۲ اسفند ۱۱, یکشنبه

قانون اول:

استفاده از عطر و عبیر واجب است. ضمنا  بایسته و شایسته است کهعطر مرد در اندرونی خانه، متفاوت و به تر از خارج خانه اش باشد!

۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

شاد شاد

اعتماد به نفسم را گم کرده بودم، چند سال پیش بود. آدم بی اعتماد به نفس خموده میشود، تنها میشود و خرد.
روزی که سبیل هایم را پایه دار و پر و پیمون گذاشتم و کلاه بره ام را کج و آرتیستیک و شلوار قرمز جگریم را  زیر پالتوی کلاه دارم به پا کردم و در خیابان قدم زدم و زیر نگاه های دیگران فارغ و آسوده سرود خواندم، اعتماد به نفسم پیدا شد. حالا آدم بهتریم، نشانه اش این است کم میخوابم یا بهتر بگویم به قاعده میخوابم. شور زندگی دارم. حتی بهتر درس میخوانم. اعتماد به نفس هایتان را پیدا کنید و وقتی که یافتید رهایش نکنید.

۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

آرزو بر جوانان عیب نیست!


مدت هاست که کتابی نخوندم و دلم لک زده واسه شروع کردن یک رمانی چیزی. کتابای زیادی هستند که من دوست دارم بخونمشون ولی فعلا تا مدت نامعلومی دست من کوتاهه.ولی این دفعه برم ایران باید یه چنتا کتاب بخرم بیارم بخونم.دوست ندارم که این ارتباطی رو که مدت ها براش زحمت کشیدم تا با ادبیات برقرار کنم از دست بدم. حقیقتا حس خوبی به من میده خوندن کتاب و بیشتر از اون داشتن کتاب. اصلا کلا کتاب خوبه.بعضی وقتا که دلم تنگ میشه میرم تو این کتابفروشیا یه قدمی میزنم و یه تورقی میکنم.لامصب همش اسپانیولیه ، یه خورده هم انگلیسی اون لا لوواش هست. به کار من نمیااد.
چند روز پیشا به یکی از دوستان گفتم که آقا واقعا حیفه ایرانی باشی و از این ذخایر ادبیات استفاده نکنی یعنی جفاست در حق حاقظ و سعدی و مولانا که خونده نشن. کلا باید از میراثی که برای ما مونده کمال استفاده رو ببریم .
یکی از آرزوهام اینه که بشینم و در حالی که دارم چاییمو میخورم برام کتاب بخونن. البته خواننده کتاب هم شرطه، کی بخونه خیلی مهمه.