۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۳, یکشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه
۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه
سایه جان
در یکی از مراسم شعر خوانی.
از من پرسید که آقای ابتهاج در 70 سالگی چه حسی دارید؟
جواب دادم که ، با بغض هم جواب دادم، خانم یکی از عیب های عمر بیخودی دراز این غریبیه. من که نگاه میکنم میبینم همه دوستان من رفتن. اگه اونا بودن من با شما چه کار داشتم!
۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سهشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۱۷, شنبه
تلنگر!
آدم ها یک مرتبه و یکهویی از خواب بیدار میشن با یک تلنگر شاید، یا با یک سوال بی ربط حتی. بعد نگاه میکنن به خودشون، به درونشون . میبینن ای داد بیداد اصلا نمی خواستن اینی باشن که الان هستن. درست و دقیقا مثل حالتی که در عین گرسنگی میری درب یخچال رو باز میکنی و میبینی که اصلا چیزی توش نیست و حتی چیزایی که توش بودن رو هم قبلا خوردی.
۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه
The Life and Death of Richard the Second,Shakespeare
O, who can hold a fire in his hand
By thinking on the frosty Caucasus?
Or cloy the hungry edge of appetite
By bare imagination of a feast?
Or wallow naked in December snow
By thinking on fantastic summer's heat?
O, no! the apprehension of the good
Gives but the greater feeling to the worse:
Fell sorrow's tooth doth never rankle more
Than when he bites, but lanceth not the sore.
کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد
و با یاد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند؟
یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ کُند کند؟
یا برهنه در برف دی ماه فرو غلتد و به آفتاب تموز بیاندیشد
نه، هیچکس! هیچکس چنین خطری را به چنان خاطره ای
تاب نیاورد
از آنکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست
. بلکه صد چندان بر زشتی آنها می افزاید
۱۳۹۲ اسفند ۱۴, چهارشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سهشنبه
به سان ماه
گفت یک لیوان آب به من بده.
نزدیکترین لیوان رو برداشتم و از تنگ بلوری براش آب ریختم.
گفت این لیوان که دهنیه!
گفتم من باش آب خوردم.
لبخند زد و یه نفس آب رو خورد.
۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۱۱, یکشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۱۰, شنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)