۱۳۹۵ فروردین ۳۱, سهشنبه
۱۳۹۵ فروردین ۲۵, چهارشنبه
ققنوس
همیشه در زندگی دست دوستان و آشنایانی که نا امید شده بودند و افتاده بودند و درمانده گرفته ام، سعی کردم که تکانشان بدهم، حالشان را خوب کنم به هر طریق ممکن...رسالت زندگیم را همین میدیدم که تاثیر داشته باشم بر آدم ها، بخندانمشان...زیبایی های کوچک زندگیشان را بزرگ کنم بگذارم جلوی چشمشان تا شاد و خوشحال شوند...همیشه نوید روزهای بهتر دادم...شعر و ادبیات برایشان خواندم که میگذرد و میگذرد...هیچ فکر نمیکردم که خودم روزی در این باتلاق بی انگیزگی گرفتار شوم...کجاست مسیحا دمی که این آرش را بسوزاند و آرشی نو بزاید ققنوس وار.
۱۳۹۴ بهمن ۲۰, سهشنبه
۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه
در چنین مستی مراعات ادب /خود نباشد ور بود باشد عجب
آخرین جام کار خودش را کرد، تلخیش از کام شروع شد، سوخت و پایین رفت. پایین که رسید، چنگ زد در نهانخانه دل، آنجا که گورستان آرزوهاست. باد خنک و نسیم شبانگاهی، شاید مرهمی باشد مینشینم روی این صندلی رو به سیاهی آسمان. حالا که تا این جا آمده ام، بگذار تا قصه را دوباره مرور کنم، حالا که آسمان دل تاریک شد و پهلو به شب زد، حالا که زیباترین نغمه جهان سکوت است و من، کویر.....پس ببار ای بارون ببار....
۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه
درد ها و آدم ها
آدم ها ساخته شده اند که به گا بروند. گا نام دره ایست یا شاید شنزاری شور حوالی نا کجا آباد. بله آدم ها ساخته شده اند که به گا بروند، وقتی که فکر میکنند در یک قدمی گلستان هستند، درست یک قدم، نه کم و نه بیش. همان یک قدم، به زمین میکوبدت. خالی میشود زیر پایت، پرت میشوی در عمق دره یاس و نا امیدی و بد بختی. یکهو میبینی زندگیت دارد پهلو میزند به قصه ها و داستان ها. تو شده ای شخصیت داستانی که تا دیروز از خواندش لذت میبردی. یادم میاید سالهای پیش داستانی نوشتم که شخصیت اول داستان را بسیار دوست می داشتم. تمام هست و نیستش را گرفتم و فقط یک امید را برایش باقی گذاشتم. آه و ناله کرد. گریه پشت گریه. تا بخواهید در دهانش عجز و لابه و التماس گذاشتم. آنقدر کشش دادم که فرسوده شد ، خرد شد ، له شد ودر انتها آن امید را هم ستاندم.
کار که تمام شد رفتم دوش آب گرمم را گرفتم و در حالی که از پشت پنجره نظاره گر باران بودم شیر کاکائوی داغم را نوشیدم.
۱۳۹۴ دی ۷, دوشنبه
شعرناتمام
روزی تو هم در نهایت شاعری میشوی
و شعری میسرایی
شعری بی وزن !
که میتواند پرواز کند به وسعت خیال من.
-تو با هر کلمه ای که می توانی بسرا
من به درد و دوری
ترجمه اش میکنم-
در خاطرت نیست
روزی که من شاعر شدم!
خواب بودی!دام گسترانده بودی با زلفت هزار گره، تو در تو
مست لعل سرخی که گمان میکردی جاودانه است
زهی خیال باطل!
شاید روزی من دوباره شاعر شوم
آن روز شعری خواهم گفت
مثل خاطره تو سپید
شعری که حرف آخرش
دوستیست
و لی ترجمانش دیگر تو نیستی.
۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)